سلام
باز دارم مینویسم
نمیدونم چرا این روزا همش دوست دارم بنویسم...شاید چون خالی میشم با نوشتن...
8روز مونده به تولدم... مثل همیشه...خودمو شاد نشون میدم...ولی تو دلم کلی حرفه نگفته هستش که دوست دارم به یکی بگم و پر از غصه...
چه فایده... اون که هیچ وقت این وبلاگ و نمیخونه... منم واسه دل خودمه که مینویسم...
دوست دارم روز تولدم از صبح تا شب با اونی باشم که میخوام...
دوست دارم اولین نفری باشه که بهم تبریک میگه....
دوست دارم بهترین روز عمرم باشه تولد امسالم...
دوست دارم بهترین حرفا و با بهترین چیزارو واسم کادو بیاره...
دلم کادوی مادی نمی خواد...دلم یه چیزی میخواد که ارزشمو نشون بده...
یه چیزی که بفهمونه بهم که هنوز مثل قبل دوسم داره،حتی بیشتر...
یه چیز خوب...
یه چیزی که هیچ کس تو عمرم بهم کادو نداده باشه...
یعنی میشه این چیزا ...؟؟؟؟
اینا چیزای زیادی نیست...فقط یه خواستس...
دلم خیلی گرفته...خیلی...از روزگار...از زندگیم...از سرنوشتم میترسم...میترسم نشه اونطوری که میخوام...میترسم از آینده ی نزدیک...خیلی
میترسم...
حرفای ناگفته زیادی دارم که نمیدونم چه طوری بگم... از کجاش بگم...با چه لحنی بگم....
مثل همیشه خدایا کمکم کن... خواهش میکنم...
موضوع مطلب :